به گزارش قدس خراسان، مستندسازی و بیان خاطرات دفاع مقدس که بخش مهمی از تاریخ انقلاب اسلامی را به خود اختصاص داده، سرزمین گستردهای است که پایانی برای آن نیست و با وجود همه محصولات فرهنگی از جمله کتاب، فیلم سینمایی و سریالهایی که در این زمینه ساخته شده است؛ اما همچنان جای کار دارد و رزمندگان آن روزها معتقدند این محصولات فرهنگی هنوز پیام اصلی این دفاع وطنپرستانه و دینمدارانه را به نسل جدید به صورت شایسته منتقل نکرده است.
برای اینکه روایتی ناب را از یکی از رزمندگان آن زمان بشنویم، به سراغ قاسم رادمرد از نیروهای قدیمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که اکنون بازنشسته شده، رفتیم. او درباره آغاز حضور خود در مناطق جنگی میگوید: در سال ۵۸ حدود ۱۸ سال داشتم که به خدمت سربازی رفتم و پس از آموزش، به صورت داوطلبانه به کردستان اعزام شدم. آن زمان هنوز جنگ تحمیلی آغاز نشده بود.
خاطرهای از شروع حمله حزب بعث به ایران
او خاطره خود را از شروع حمله عراق به ایران در سال ۵۹ اینگونه بیان میکند: روز اول جنگ در ارتفاعی در آذربایجان غربی مستقر بودم که جبهه غربی آن به سمت اشنویه و شرق آن به سمت روستای قاسملو مشرف بود. این ارتفاع بهتازگی پاکسازی و از ضدانقلاب پس گرفته شده بود. نزدیک ظهر از جاده پایین به سمت پایگاه در حال حرکت بودیم که متوجه شدیم حدود ۱۵ فروند هواپیمای عراقی برای اینکه مورد شناسایی رادارهای جمهوری اسلامی قرار نگیرند، با ارتفاع خیلی کم از سمت مرز وارد ایران شدند. من بیسیم را برداشتم، با فرمانده پایگاه تماس گرفتم و گفتم ما این هواپیماها را مشاهده میکنیم. بسیار نزدیک هستند و میتوانیم آنها را هدف قرار دهیم. او پاسخ داد احتمالاً این هواپیماها خودی هستند، دستوری نداریم و نمیتوانیم اقدامی داشته باشیم. گفتم مشخص است که آرم پرچم عراق روی بدنه هواپیماها دیده میشود؛ اما او گفت شما حق ندارید کاری انجام دهید. نیم ساعت پس از آنکه به پایگاه رفتیم، اخبار اعلام کرد هواپیماهای دشمن به چند شهر از جمله ارومیه، تبریز و تهران حمله و آن شهرها را بمباران کردهاند. حدود نیم ساعت یا سه ربع بعد همان هواپیماها با سرعت زیاد از بالای سر ما عبور کردند و به سمت عراق رفتند و متأسفانه در آن زمان پدافند هم دیگر نمیتوانست آنها را هدف قرار دهد.
رادمرد میافزاید: بعدازظهر همان روز توپخانههای دشمن هم مناطقی را در اطراف اشنویه مورد هدف قرار دادند. در واقع، بیشتر این مناطق تحت کنترل ضدانقلاب، بهویژه کومله قرار داشت. پایگاه آنها در قاسملو نزدیک ما مستقر و دشمن نیز مطمئن بود این منطقه بیشتر تحت کنترل دموکراتها و کومله است. به همین دلیل بهراحتی وارد این منطقه شدند و بمباران را از آنجا آغاز کردند. در ادامه، دشمن به منطقه پیرانشهر حمله کرد و قصد تصرف ارتفاعات مشرف بر پیرانشهر را داشت. به همین خاطر مدتها در آنجا از مرز دفاع کردیم.
این رزمنده دفاع مقدس درباره نخستین مجروحیت خود عنوان میکند: آن زمان در منطقه آذربایجان یک بار مجروح شدم. با پایان خدمت سربازی در بهمن سال ۱۳۶۰ به مشهد آمدم، آموزش مقدماتی را در بسیج و سپاه گذراندم و در پایان سال ۶۰ داوطلبانه به جبهه جنوب اعزام شدم و به سپاه حضرت رسول(ص) پیوستم. آن زمان در عملیات فتحالمبین شرکت کردم و آقای قالیباف فرمانده گردان ما در این عملیات بود.
او درباره مجروحیتش در عملیات بیتالمقدس میگوید: من در مرحله سوم عملیات بیتالمقدس مجروح شدم. دقیقاً دو روز پیش از فتح خرمشهر، در ورودی شهر بر اثر ترکش به جمجمهام مجروح شدم و پس از آن به مشهد برگشتم و چند ماه تحت درمان بودم. حدود ۶ ماه فلج شدم و کمکم توانستم راه بروم؛ اما آسیب جدی به نخاعم وارد شده بود و پای چپم از زانو به پایین و انگشتهای پای راستم هنوز بیحس هستند.
رادمرد درباره بهترین خاطره خود بیان میکند: در شب اول مرحله نخست عملیات بیتالمقدس باید از یک رودخانه داخل کرخه نور عبور میکردیم. ساعت حدود ۱۲ شب بود که عملیات آغاز شد. از روی پل کوثری باید با طناب باریکی که به پل بسته شده بود، روی آب سینهخیز میرفتیم و اگر به چپ یا راست حرکت میکردیم، به داخل آب میافتادیم و آب ما را با خود میبرد. در آن لحظه من و چند نفر دیگر وسط رودخانه بودیم و در حال سینهخیز رفتن که ناگهان یک موشک یا توپ به رودخانه برخورد و انفجار بزرگی ایجاد کرد. موج انفجار، ما را چند متر به بیرون از پل پرت کرد. آن زمان شنا بلد نبودم. اسلحهام از دستم افتاده بود. در آن تاریکی شب و آتش شدید دشمن نمیدانستم چه کار باید بکنم و ناامید شده بودم. در آن لحظه از خداوند خواستم اگر قرار است کشته شوم، این شکل برایم خیلی سخت است؛ چرا که به عنوان رزمنده آرزو دارم دستکم چند نفر از دشمنان را در این عملیات به هلاکت برسانم و سپس شهید شوم. این افکار و توسل به حضرت زهرا(س) که نامشان رمز عملیات بود، شاید تنها چند ثانیه طول کشید که ناگهان معجزهای برایم پیش آمد؛ با وجود اینکه به فاصله چند متری پرت شده بودم، دستم به پل رسید و اسلحهام را پیدا کردم. در آن وضعیت به پل رسیدم و به سمت دیگر رودخانه رفتم. پس از یک ساعت، با همان اسلحهای که در آب افتاده بود، گوشه خاکریز نشستم و دیدم دو نفر از خاک دشمن با سلاح ۱۰۶ در حال تیراندازی به رزمندگان ایرانی در محور عملیات هستند. الحمدلله با دو تیر، هر دو نفر را به هلاکت رساندم. خداوند و ائمه اطهار(ع) در آن شرایط سخت به ما کمک کردند و این بهترین خاطره من است.
این جانباز دفاع مقدس درباره پس از مجروحیت خود میگوید: پس از گذراندن دوران نقاهت، با همان وضعیت به کردستان رفتم و همراه برادرم که در آنجا بود، در لشکر ویژه شهدا مشغول خدمت شدم. برادرم از شهید محمود کاوه برایم تعریف کرده و گفته بود که در این سن و سال فرمانده تیپ ویژه شهداست و تجربههای زیادی دارد. با توجه به اینکه قبلاً در منطقه کردستان نیز خدمت کرده بودم و تجربه داشتم و هم برای اینکه از نزدیک با این فرمانده جوان آشنا شوم، به کردستان رفتم.
او ادامه میدهد: وقتی وارد لشکر ویژه شهدا شدم، با توجه به توصیفاتی که از خصلتهای شهید کاوه شنیده بودم، انتظار داشتم فردی با جثه و هیکل درشت را ببینم؛ اما وقتی او را دیدم، متوجه شدم فردی با جثه ضعیف است و حدود ۱۸ سال دارد. پس از آشنایی بیشتر با این شهید، شیفته اخلاق و منش او شدم. از سال ۶۲ کنارش بودم و در ستاد فرماندهی تیپ در دفترش مشغول به کار شدم و تا زمانی که شهید شد، در کنارش بودم.
با وجود مجروحیت، خدمت خود را در کردستان ادامه دادم
رادمرد که با وجود مجروحیت، خدمت خود را در کردستان ادامه داده بود، درباره وضعیتش میگوید: در آن زمان، همچنان مشکل بیحسی پا را داشتم و کارهای درمانی و فیزیوتراپی را انجام میدادم. نه تنها من بلکه بیشتر رزمندگان، عاشق جبهه و جنگ بودند. در مأموریتها نیز با خودرو به مناطق مختلف و خط مقدم میرفتم. تا نیمه سال ۷۰ برای پاکسازی آن منطقه از عناصر تجزیهطلب در کردستان بودم و سپس به مشهد بازگشتم.
این جانباز دفاع مقدس که برادر شهید نیز است، درباره برادرش بیان میکند: برادرم شهید محمود رادمرد، حدود چهار سال از من بزرگتر بود و هنگامی که شهید شد، مجرد بود. یک سال پیش از آنکه به جبهه کردستان بروم، او با شهید کاوه در تیپ ویژه شهدا همراه شده بود و مسئولیت معاونت قضایی فرمانده تیپ یک شهدا را داشت. انسانی مظلوم، متین و با اخلاق بود و با وجود اینکه نیروی ستادی به حساب میآمد؛ اما هر زمان عملیات بود، او با اسلحه در کنار شهید کاوه در عملیاتها حضور داشت.
او درباره ویژگیهای شاخص رزمندگان در آن زمان میگوید: در لشکر ویژه شهدا افرادی بودند که ازخودگذشتگیهای زیادی نشان دادند؛ بهعنوان مثال یک بسیجی بود که حقوق خود را به مسئول مالی پس میداد و میگفت: «من که اینجا جای خواب و خوراک دارم، پول برای چه میخواهم؟» این بسیجی هم در همان زمان شهید شد.
واقعیتهای دفاع مقدس را به درستی به جوانان منتقل نکردیم
رادمرد با بیان اینکه شاید کوتاهی از جانب افرادی مثل بنده بوده که آنچه از شهدا و رزمندگان دفاع مقدس طی دههای که در کردستان و خوزستان بودم و دیدم، بهدرستی به جوانان منتقل نکردم، متذکر میشود: متأسفانه در حال حاضر بسیاری از بازیگران، هنرمندان و کارگردانان از دفاع مقدس به شکلی نادرست دفاع کرده و به جوانان اینگونه القا میکنند که رزمندگان افرادی بیسواد و بیکار بودند در حالی که اگر به چهرههای دهه ۶۰ نگاه کنیم، میبینیم بهترین چهرهها و اخلاقها را داشتند و انسانهای خوبی بودند.
این جانباز دفاع مقدس با اشاره به بیان خاطرات غیرمستند و خلاف واقع از شهدای بزرگ جنگ تحمیلی توسط یکی از مسئولان، میگوید: این نوع برخوردها نشاندهنده نداشتن درک صحیح از شرایط آن زمان است. متأسفانه همین افراد در حال حاضر در مجموعههای مختلف مشغول به کار هستند و خاطراتی را روایت میکنند که ممکن است با واقعیت همخوانی نداشته باشد. بهجای نوشتن خاطراتی که از واقعیت دور است، باید بهصورت مستند و دقیق از تجربیات جنگ و دفاع مقدس صحبت شود.
خاطرهای از شروع حمله حزب بعث به ایران
او خاطره خود را از شروع حمله عراق به ایران در سال ۵۹ اینگونه بیان میکند: روز اول جنگ در ارتفاعی در آذربایجان غربی مستقر بودم که جبهه غربی آن به سمت اشنویه و شرق آن به سمت روستای قاسملو مشرف بود. این ارتفاع بهتازگی پاکسازی و از ضدانقلاب پس گرفته شده بود. نزدیک ظهر از جاده پایین به سمت پایگاه در حال حرکت بودیم که متوجه شدیم حدود ۱۵ فروند هواپیمای عراقی برای اینکه مورد شناسایی رادارهای جمهوری اسلامی قرار نگیرند، با ارتفاع خیلی کم از سمت مرز وارد ایران شدند. من بیسیم را برداشتم، با فرمانده پایگاه تماس گرفتم و گفتم ما این هواپیماها را مشاهده میکنیم. بسیار نزدیک هستند و میتوانیم آنها را هدف قرار دهیم. او پاسخ داد احتمالاً این هواپیماها خودی هستند، دستوری نداریم و نمیتوانیم اقدامی داشته باشیم. گفتم مشخص است که آرم پرچم عراق روی بدنه هواپیماها دیده میشود؛ اما او گفت شما حق ندارید کاری انجام دهید. نیم ساعت پس از آنکه به پایگاه رفتیم، اخبار اعلام کرد هواپیماهای دشمن به چند شهر از جمله ارومیه، تبریز و تهران حمله و آن شهرها را بمباران کردهاند. حدود نیم ساعت یا سه ربع بعد همان هواپیماها با سرعت زیاد از بالای سر ما عبور کردند و به سمت عراق رفتند و متأسفانه در آن زمان پدافند هم دیگر نمیتوانست آنها را هدف قرار دهد.
رادمرد میافزاید: بعدازظهر همان روز توپخانههای دشمن هم مناطقی را در اطراف اشنویه مورد هدف قرار دادند. در واقع، بیشتر این مناطق تحت کنترل ضدانقلاب، بهویژه کومله قرار داشت. پایگاه آنها در قاسملو نزدیک ما مستقر و دشمن نیز مطمئن بود این منطقه بیشتر تحت کنترل دموکراتها و کومله است. به همین دلیل بهراحتی وارد این منطقه شدند و بمباران را از آنجا آغاز کردند. در ادامه، دشمن به منطقه پیرانشهر حمله کرد و قصد تصرف ارتفاعات مشرف بر پیرانشهر را داشت. به همین خاطر مدتها در آنجا از مرز دفاع کردیم.
این رزمنده دفاع مقدس درباره نخستین مجروحیت خود عنوان میکند: آن زمان در منطقه آذربایجان یک بار مجروح شدم. با پایان خدمت سربازی در بهمن سال ۱۳۶۰ به مشهد آمدم، آموزش مقدماتی را در بسیج و سپاه گذراندم و در پایان سال ۶۰ داوطلبانه به جبهه جنوب اعزام شدم و به سپاه حضرت رسول(ص) پیوستم. آن زمان در عملیات فتحالمبین شرکت کردم و آقای قالیباف فرمانده گردان ما در این عملیات بود.
او درباره مجروحیتش در عملیات بیتالمقدس میگوید: من در مرحله سوم عملیات بیتالمقدس مجروح شدم. دقیقاً دو روز پیش از فتح خرمشهر، در ورودی شهر بر اثر ترکش به جمجمهام مجروح شدم و پس از آن به مشهد برگشتم و چند ماه تحت درمان بودم. حدود ۶ ماه فلج شدم و کمکم توانستم راه بروم؛ اما آسیب جدی به نخاعم وارد شده بود و پای چپم از زانو به پایین و انگشتهای پای راستم هنوز بیحس هستند.
رادمرد درباره بهترین خاطره خود بیان میکند: در شب اول مرحله نخست عملیات بیتالمقدس باید از یک رودخانه داخل کرخه نور عبور میکردیم. ساعت حدود ۱۲ شب بود که عملیات آغاز شد. از روی پل کوثری باید با طناب باریکی که به پل بسته شده بود، روی آب سینهخیز میرفتیم و اگر به چپ یا راست حرکت میکردیم، به داخل آب میافتادیم و آب ما را با خود میبرد. در آن لحظه من و چند نفر دیگر وسط رودخانه بودیم و در حال سینهخیز رفتن که ناگهان یک موشک یا توپ به رودخانه برخورد و انفجار بزرگی ایجاد کرد. موج انفجار، ما را چند متر به بیرون از پل پرت کرد. آن زمان شنا بلد نبودم. اسلحهام از دستم افتاده بود. در آن تاریکی شب و آتش شدید دشمن نمیدانستم چه کار باید بکنم و ناامید شده بودم. در آن لحظه از خداوند خواستم اگر قرار است کشته شوم، این شکل برایم خیلی سخت است؛ چرا که به عنوان رزمنده آرزو دارم دستکم چند نفر از دشمنان را در این عملیات به هلاکت برسانم و سپس شهید شوم. این افکار و توسل به حضرت زهرا(س) که نامشان رمز عملیات بود، شاید تنها چند ثانیه طول کشید که ناگهان معجزهای برایم پیش آمد؛ با وجود اینکه به فاصله چند متری پرت شده بودم، دستم به پل رسید و اسلحهام را پیدا کردم. در آن وضعیت به پل رسیدم و به سمت دیگر رودخانه رفتم. پس از یک ساعت، با همان اسلحهای که در آب افتاده بود، گوشه خاکریز نشستم و دیدم دو نفر از خاک دشمن با سلاح ۱۰۶ در حال تیراندازی به رزمندگان ایرانی در محور عملیات هستند. الحمدلله با دو تیر، هر دو نفر را به هلاکت رساندم. خداوند و ائمه اطهار(ع) در آن شرایط سخت به ما کمک کردند و این بهترین خاطره من است.
این جانباز دفاع مقدس درباره پس از مجروحیت خود میگوید: پس از گذراندن دوران نقاهت، با همان وضعیت به کردستان رفتم و همراه برادرم که در آنجا بود، در لشکر ویژه شهدا مشغول خدمت شدم. برادرم از شهید محمود کاوه برایم تعریف کرده و گفته بود که در این سن و سال فرمانده تیپ ویژه شهداست و تجربههای زیادی دارد. با توجه به اینکه قبلاً در منطقه کردستان نیز خدمت کرده بودم و تجربه داشتم و هم برای اینکه از نزدیک با این فرمانده جوان آشنا شوم، به کردستان رفتم.
او ادامه میدهد: وقتی وارد لشکر ویژه شهدا شدم، با توجه به توصیفاتی که از خصلتهای شهید کاوه شنیده بودم، انتظار داشتم فردی با جثه و هیکل درشت را ببینم؛ اما وقتی او را دیدم، متوجه شدم فردی با جثه ضعیف است و حدود ۱۸ سال دارد. پس از آشنایی بیشتر با این شهید، شیفته اخلاق و منش او شدم. از سال ۶۲ کنارش بودم و در ستاد فرماندهی تیپ در دفترش مشغول به کار شدم و تا زمانی که شهید شد، در کنارش بودم.
با وجود مجروحیت، خدمت خود را در کردستان ادامه دادم
رادمرد که با وجود مجروحیت، خدمت خود را در کردستان ادامه داده بود، درباره وضعیتش میگوید: در آن زمان، همچنان مشکل بیحسی پا را داشتم و کارهای درمانی و فیزیوتراپی را انجام میدادم. نه تنها من بلکه بیشتر رزمندگان، عاشق جبهه و جنگ بودند. در مأموریتها نیز با خودرو به مناطق مختلف و خط مقدم میرفتم. تا نیمه سال ۷۰ برای پاکسازی آن منطقه از عناصر تجزیهطلب در کردستان بودم و سپس به مشهد بازگشتم.
این جانباز دفاع مقدس که برادر شهید نیز است، درباره برادرش بیان میکند: برادرم شهید محمود رادمرد، حدود چهار سال از من بزرگتر بود و هنگامی که شهید شد، مجرد بود. یک سال پیش از آنکه به جبهه کردستان بروم، او با شهید کاوه در تیپ ویژه شهدا همراه شده بود و مسئولیت معاونت قضایی فرمانده تیپ یک شهدا را داشت. انسانی مظلوم، متین و با اخلاق بود و با وجود اینکه نیروی ستادی به حساب میآمد؛ اما هر زمان عملیات بود، او با اسلحه در کنار شهید کاوه در عملیاتها حضور داشت.
او درباره ویژگیهای شاخص رزمندگان در آن زمان میگوید: در لشکر ویژه شهدا افرادی بودند که ازخودگذشتگیهای زیادی نشان دادند؛ بهعنوان مثال یک بسیجی بود که حقوق خود را به مسئول مالی پس میداد و میگفت: «من که اینجا جای خواب و خوراک دارم، پول برای چه میخواهم؟» این بسیجی هم در همان زمان شهید شد.
واقعیتهای دفاع مقدس را به درستی به جوانان منتقل نکردیم
رادمرد با بیان اینکه شاید کوتاهی از جانب افرادی مثل بنده بوده که آنچه از شهدا و رزمندگان دفاع مقدس طی دههای که در کردستان و خوزستان بودم و دیدم، بهدرستی به جوانان منتقل نکردم، متذکر میشود: متأسفانه در حال حاضر بسیاری از بازیگران، هنرمندان و کارگردانان از دفاع مقدس به شکلی نادرست دفاع کرده و به جوانان اینگونه القا میکنند که رزمندگان افرادی بیسواد و بیکار بودند در حالی که اگر به چهرههای دهه ۶۰ نگاه کنیم، میبینیم بهترین چهرهها و اخلاقها را داشتند و انسانهای خوبی بودند.
این جانباز دفاع مقدس با اشاره به بیان خاطرات غیرمستند و خلاف واقع از شهدای بزرگ جنگ تحمیلی توسط یکی از مسئولان، میگوید: این نوع برخوردها نشاندهنده نداشتن درک صحیح از شرایط آن زمان است. متأسفانه همین افراد در حال حاضر در مجموعههای مختلف مشغول به کار هستند و خاطراتی را روایت میکنند که ممکن است با واقعیت همخوانی نداشته باشد. بهجای نوشتن خاطراتی که از واقعیت دور است، باید بهصورت مستند و دقیق از تجربیات جنگ و دفاع مقدس صحبت شود.
نظر شما